الساالسا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
سورنسورن، تا این لحظه: 4 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

السا و سورن

نام زیبای تو

دخترکم الهی فدات شم مامان کیمیا بیشتر مواقع تورو آلوچه یا آلوچه کوچولو صدا میزنه و تو یه تکون آروم میخوری این خیلیییی خیلیییی لذت بخشه قربونت بشم... فرشته کوچولو بعد از یه عالمه جستجو و سرو کله زدن با کلی کتاب و سایت از اسمهایی مثل آندیا. نفس. نیکا . النا. مهرسا و سلنا و ... خوشمون اومد و از بین همه این اسمها اسم قشنگ تو انتخاب شد .   ❤️السا ❤️ پرنسس کوچولوی ما .   من و بابا مسعودجون که خیلی خیلی ازین اسم خوشمون اومده چون هم کوتاه و زیباست و هم به نام خانوادگیت میاد عزیزم امیدواریم که تو هم از داشتن این اسم لذت ببری دورت بگردم . بابا مسعود جون مرتب تورو  السای بابا  صدا میزنه و حسابی قربون صدقه ت می...
2 آبان 1394

مادر شدن

ﻣﺎمان ﺷﺪﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺻﺒﺢ ﺯﻭﺩ ﺩﺳﺖ ﺑﺬﺍﺭﯼ ﺭﻭﺷﮑﻤﺘﻮ ﻭﺍﺱ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻧﯽ ﻧﯽ ﺁﯾﻪ ﺍﻟﮑﺮﺳﯽ ﺑﺨﻮﻧﯽ ..... ﻭﺍﺱ ﺻﺒﻮﺭﯾﺶ ﻭﺍﻟﻌﺼﺮ ...... ﻭﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺻﺪﻗﻪ ﺑﺪﯼ .... ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﯾﻌﻨﯽ -....ﻭﺍﯾﺴﯽ ﺟﻠﻮﯼ ﺁﯾﻨﻪ ﻭ ﻫﯽ ﺷﮑﻤﺘﻮ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﻭﻭﺍﺱ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ شکم ﭼﺎﻗﺎﻟﻮﺕ ﺑﻨﺎﺯﯼ ....ﻭﻧﮕﺮﺍﻥ ﭼﺎﻗﯿﺖ ﻧﺒﺎﺷﯽ .... ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﯾﻌﻨﯽ دیدن ترکهای ﺭﻭﺷﮑﻤﺖ .. ﺍﻣﺎﺍﺯﺗﻪ ﺩﻝ ﺑﮕﯽ ﺧﺪﺍﯾﺎﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﺗﺮﮎ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ !! ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﯾﻌﻨﯽ .....ﺷﻤﺮﺩﻥ ﻫﻔﺘﻪ ﻫﺎ ﻭﺗﯿﮏ ﺯﺩﻥ ﺭﻭﺗﮏ ﺗﮏ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﺬﺭﻥ ...... ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﯾﻌﻨﯽ ... ﯾﻌﻨﯽ ﺻﺒﻮﺭﯼ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺯﺧﻮﺩﮔﺬﺷﺘﮕﯽ .... مسئول ﻣﯿﺸﯽ ﺩﺭﺑﺮﺍﺑﺮ ﻫﺪﯾﻪ ﺧﺪﺍ ....ﺻﺒﻮﺭﻣﯿﺸﯽ ﺩﺭﺑﺮﺍﺑﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺭﺩﺍﯼ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﻭﺑﯿﺮﻭﻧﯽ .... ﺍﺯﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﮕﺬﺭﯼ ﺑﺎﺑﺖ ﺳﻼمتی ﻓﺮﺷﺘﺖ ... ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﯾﻌﻨﯽ ... ﺳﻮﺯﺵ ﺳﺮﺩﻝ ....ﺍﻣﺎ...
1 آبان 1394

سونوگرافی آنومالی

سلام پرنسس کوچولوی خوشگلم  امروز هجده هفته و پنج روز از سفر قشنگ ما با هم میگذره . بالاخره بعد کلی انتظار نوبت سونوی هدفمندت رسید و عصر من و بابایی با خوشحالی خیلی زیاد راه افتادیم به سمت دیدن شما   تا نوبتمون بشه بابایی واسم موز خریدن چون باید چیز شیرین میخوردم تا خوب وول بخوری عزیزکم. قبلشم تو خونه کلی خرما و مربای به خوشمزه خورده بودم . بابامسعود جون خیلی مشتاق دیدنت بود من هم همش واسه سلامتیت آیه الکرسی میخوندم الهی فدات شم بالاخره رفتیم تو اتاق سونو خانوم دکتر خیلی مهربون و خوش اخلاق بود و با حوصله به همه سوالا جواب میداد به بابایی اجازه داد با گوشی فیلم بگیره بعد هم تمام اعضای بدن کوچولوتو با دقت بررسی کرد خدارو هزار بار ش...
28 مهر 1394

ممنونم خداجون

سلام مسافر کوچولوی عزیزم  امروز هفده هفته و سه روز از سفر قشنگ من و تو باهم میگذره سفری که لحظه لحظه ش واسم شیرینه دوست دارم لحظه به لحظه شو قاب بگیرم و ثبت کنم واقعا این لحظات عاشقانه با هیچ زبونی قابل توصیف نیست ! عزیزکم بالاخره بعد کلی انتظار امروز تکونای قشنگتو احساس کردم بیشتر شبیه در زدن بود انگار داشتی به مامان کیمیا سلام میکردی و ابراز وجود میکردی الهی فدات شم ... لحظه ای که فکر کنم هیچ وقت از ذهن و خاطرم پاک نشه عزیز بی همتای من   
19 مهر 1394

منتظرلگدهای آلوچه

سلام نفسم   این روزای رویایی پاییز تند و تند داره میگذره و من و بابا بی صبرانه منتظر احساس کردن تکونای محکم تو وروجک هستیم . مخصوصا بابامسعودجون که همش میپرسه هنوز وقتش نشده ؟ هنوز وقتش نشده ؟ آخه میدونی بابا خیلی دوست دارن که باهات صحبت کنن و تو با لگدهای محکمت به حرفاشون واکنش نشون بدی عزیزدلم البته قبلا هم بهت گفتم چند هفته ای هست که زیر شکمم انگار نبض داره و گاه و بیگاه احساسش میکنم اما فکر میکنم هیچی لذت بخش تر از روز به روز بزرگ شدنت و محکم شدن ضربه هات نباشه عزیزکم لحظه شماری میکنم که بیام و از حس قشنگ تکون خوردنات بنویسم ... تا همیشه عاشقتیم همییییییییییشه ...
14 مهر 1394

یه روز فوق العاده پاییزی

سلام عزیزکم .  از دیشب سرگیجه خیلی بدی سراغم اومده بود که با تهوع هم همراه بود  حسابی بابا مسعود جون رو نگران کردم آخه چند شبی حالم واقعا خوب شده بود . صبح آزمایش خون و ... دادم بعد کلی نگرانی و حال داغوووون بالاخره واسه ساعت دو عصر نوبت دکتر گرفتیم و راهی مطب شدیم . توی مطب هم هنوز سرگیجه کمی داشتم . خانم دکتر گفت که سرگیجه هام  واسه کم خونیه و واسم قرص آهن نوشتن . از حالم تو این روزا واسش توضیح دادم که یهو گفتن بهتره یه سونو انجام بدی که خیالمون راحت شه منم با خوشحااااالی زیاد از شوق دیدن تو رفتم تو اتاق سونو و آماده شدم . اول از همه خانم دکتر اومد و صدای قلب قشنگتو واسم پخش کرد که خیلیییی لذت بخش بود بعد هم گفت خدارو شکر...
4 مهر 1394

پاییز آمد ...

سلام جوانه گندم بهشتی من! امروز چهارده هفته و شش روزه که با همیم . که هر لحظه با من شریکی . که هر لحظه به قلب من نزدیکتری . و هر روز عزیز و عزیزتری ...  آلوچه کوچولو بالاخره پاییز دوست داشتنی از راه رسید امروز اولین روز پاییز نود و چهاره یه پاییز زیبا و رویایی که با بودن تو برای ما قشنگی و حس و حال بی نظیرش چند برابر میشه وروجک من . من وبابا هر دوتامون عاشق این فصلیم و کلی ازش لذت میبریم  ... باهاش یه عالمه خاطره داریم و حالا که بوی پاییز همه جا پیچیده و با حضور تو ما خیلییییی خیلییییی عاشقانه تر این پاییز رو شروع میکنیم . خدای مهربان ممنون بخاطر این همه زیبایی و شوق ... ممنون
1 مهر 1394

صد روزگی سفر قشنگ ما

مسافر کوچولوی من امروز سفر بی نظیر من و تو صد روزه شد  و تقریبا صد و هشتاد روز دیگه تا اومدنت مونده واااااااای که از حالا حسابی تشنه دیدن و بوییدنتم تشنه شنیدن صداتم تشنه دیدن دست و پاهای کوچولو و صورت مثل ماهتم. از خدای مهربون میخوام که کمک کنه تمام روزهای مونده رو همینطور با عشق و شادی و سلامتی با هم طی کنیم و لذت ببریم . از فردا انشااله واسه سلامتیت ختم چهل روزه سوره یاسین همراه خوردن انار رو شروع میکنم امروز سوره رو با یه صوت دلنشین دانلود کردم که بشنوی و لذت ببری الهی فدات شم. ...
27 شهريور 1394

تولد بابا مسعود جون

آلوچه کوچولو امروز بیست و ششم شهریورماه تولد خاص ترین و مهربانترین مرد دنیاست ... بابای بی نظیر تو عزیزکم امروز چهارده هفتگی تو بود که دقیقا مصادف شده بود با جشن تولد بابا مسعود جون . و خوشی هرساله این روز با حضور تو صدچندان شده بود انشااله به امید خدا سال بعد واسه تولد بابا مسعودد جون تقریبا شش ماه داری الهی قربونت برم .
26 شهريور 1394