الساالسا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره
سورنسورن، تا این لحظه: 4 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

السا و سورن

تولد آقا سورن

از هيجان و فكر و خيال نتونستم شب خوب بخوابم صبح ساعت شش چشمامو با ديدن قيافه معصوم و خواب السا جون باز كردم كلي باهاش صحبت كردم و نوازشش كردم با اشك ازش خداحافظي كردم و بهش قول يه عالمه روزاي خوب دادم ،  عمه صفورا و محبوبه و حبيبه هم بيدار شدن و بذوقه مون كردن تا بريم كاراي بستري رو انجام بديم همراه بابا مسعود راهي بيمارستان شديم . ساعت هفت بيمارستان ارجمند بوديم دل تو دلمون نبود اتاق رو انتخاب كرديم و كلي فرم پر كرديم بعد لباسامو عوض كردم و راهي اتاق عمل شدم چه احساس عجيبي چه هيجان غير قابل توصيفي ... السا جانم تو اين لحظه ها همش چهره قشنگت جلو چشمم بود و به واكنشت فكر ميكردم وارد اتاق عمل كه شدم يهو ترس وجودمو گرفت و با اصرار خود...
5 شهريور 1398

سورپرایز زایمان

سه شنبه بیست و هفتم بهمن ماه نود و چهار: سی و پنج هفته و پنجمین روزبارداری همه چی طبق بقیه روزا بود حتی میشه گفت سرحال تر بودم و هیچ درد و بی تابی نداشتم ظهر واسه ناهار یه ته چین مرغ حسابی خوردیم بعد هم  رفتیم تو اتاق یه چرت بزنیم قرار بود ساعت سه و بیست دقیقه مسعود رو بیدار کنم که بره فوتبال ... خوابم برد یهو چشم باز کردم دیدم ساعت سه و ربع شده با دست زدم به مسعود گفتم عزیزم دیرت نشه گفت بذار ده دقیقه دیگه چرت بزنم تو رو خدا 😴 منم برگشتم به اون یکی پهلوم یکی دو دقیقه که گذشت احساس کردم یه چیزی مثل یه بادکنک کوچولو پایین شکمم ترکید و یهو یه آب داغ با فشار زیاد ازم خارج شد اول فکر کردم خون ریزی کردم وحشت کردم دست زدم دیدم آبه بعد بلند...
1 اسفند 1394
1