سلامتي انگار خود خوشبختيه
امروز دائم به اين فكر ميكنم كه توي دنيا چي ميتونه از سلامتي و خنده بچه ها مهم تر باشه ؟ وقتي كه بيمار ميشن تب ميكنن و ناخوش احوالن هزار بار ميميري و زنده ميشي حاضري جونت رو بدي تا دوباره سلامتي بياد و خنده بشينه رو لب بچه ها ... سورن عزيزم امروز كنار شما نشستم كه چند بار با تهوع بيدار شدي و با گريه خوابيدي به بدن كوچولو و داغت دست ميكشم و اشكم ميشينه رو گونه هام ...... قسمت سخت مريضي سورن اينه كه به هيچ عنوان لب به دارو نميزنه حتي با اضافه كردن به آبميوه و اينجور چيزا هم به محض اينكه مزه كوچكترين تغييري كنه نميخوره و گريه ميكنه، من فقط نگران كم غذا بودن و وزن پايينش بودم و با اين پروسه بالا آوردن هم همه چي سخت تر شد و خيلي ضعيف شده ... الان تنها چيزي كه ميتونه روح خسته و بيخوابم رو كمي آروم كنه سلامتي شماست با فكر اينكه چند روز ديگه اين مطلب رو بخونم و بگم خداجونم شكرت كه بخير گذشت ... با فكر اينكه دوباره پاشي و بدو بدو كني حس قشنگ و نرم و لطيف زندگي نوازشم ميكنه
مادر بودن همين شكليه ديگه