الساالسا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره
سورنسورن، تا این لحظه: 4 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

السا و سورن

یه روز فوق العاده پاییزی

سلام عزیزکم .  از دیشب سرگیجه خیلی بدی سراغم اومده بود که با تهوع هم همراه بود  حسابی بابا مسعود جون رو نگران کردم آخه چند شبی حالم واقعا خوب شده بود . صبح آزمایش خون و ... دادم بعد کلی نگرانی و حال داغوووون بالاخره واسه ساعت دو عصر نوبت دکتر گرفتیم و راهی مطب شدیم . توی مطب هم هنوز سرگیجه کمی داشتم . خانم دکتر گفت که سرگیجه هام  واسه کم خونیه و واسم قرص آهن نوشتن . از حالم تو این روزا واسش توضیح دادم که یهو گفتن بهتره یه سونو انجام بدی که خیالمون راحت شه منم با خوشحااااالی زیاد از شوق دیدن تو رفتم تو اتاق سونو و آماده شدم . اول از همه خانم دکتر اومد و صدای قلب قشنگتو واسم پخش کرد که خیلیییی لذت بخش بود بعد هم گفت خدارو شکر...
4 مهر 1394

پاییز آمد ...

سلام جوانه گندم بهشتی من! امروز چهارده هفته و شش روزه که با همیم . که هر لحظه با من شریکی . که هر لحظه به قلب من نزدیکتری . و هر روز عزیز و عزیزتری ...  آلوچه کوچولو بالاخره پاییز دوست داشتنی از راه رسید امروز اولین روز پاییز نود و چهاره یه پاییز زیبا و رویایی که با بودن تو برای ما قشنگی و حس و حال بی نظیرش چند برابر میشه وروجک من . من وبابا هر دوتامون عاشق این فصلیم و کلی ازش لذت میبریم  ... باهاش یه عالمه خاطره داریم و حالا که بوی پاییز همه جا پیچیده و با حضور تو ما خیلییییی خیلییییی عاشقانه تر این پاییز رو شروع میکنیم . خدای مهربان ممنون بخاطر این همه زیبایی و شوق ... ممنون
1 مهر 1394

صد روزگی سفر قشنگ ما

مسافر کوچولوی من امروز سفر بی نظیر من و تو صد روزه شد  و تقریبا صد و هشتاد روز دیگه تا اومدنت مونده واااااااای که از حالا حسابی تشنه دیدن و بوییدنتم تشنه شنیدن صداتم تشنه دیدن دست و پاهای کوچولو و صورت مثل ماهتم. از خدای مهربون میخوام که کمک کنه تمام روزهای مونده رو همینطور با عشق و شادی و سلامتی با هم طی کنیم و لذت ببریم . از فردا انشااله واسه سلامتیت ختم چهل روزه سوره یاسین همراه خوردن انار رو شروع میکنم امروز سوره رو با یه صوت دلنشین دانلود کردم که بشنوی و لذت ببری الهی فدات شم. ...
27 شهريور 1394

تولد بابا مسعود جون

آلوچه کوچولو امروز بیست و ششم شهریورماه تولد خاص ترین و مهربانترین مرد دنیاست ... بابای بی نظیر تو عزیزکم امروز چهارده هفتگی تو بود که دقیقا مصادف شده بود با جشن تولد بابا مسعود جون . و خوشی هرساله این روز با حضور تو صدچندان شده بود انشااله به امید خدا سال بعد واسه تولد بابا مسعودد جون تقریبا شش ماه داری الهی قربونت برم .
26 شهريور 1394

یه حس پروانه ای

چند روزیه که احساس میکنم یه پروانه کوچولو بالهای قشنگشو تو دلم باز و بسته میکنه و از شادی از ته دلم میخندم حس بی نظیریه مثل ترکیدن یه حباب ... دوست دارم که این حس رو لحظه به لحظه بیشتر  و بیشتر حس کنم . عزیزکم از روزی که دوازده هفته و دوروز  داشتی این حس گاه و بیگاه سراغم اومده و بی صبرانه منتظر بیشتر شدن این حسم . بابا مسعود جون هم هر روز میپرسه که کی میتونه باهات صحبت کنه و شعر بخونه و تو با تکونای قشنگت جوابشو بدی ؟ آلوچه جونم کاشکی میتونستم واست توضیح بدم که چه غوغای شیرینی در ما برپا کردی الهی قربونت برم که داری بزرگ و بزرگتر میشی و با این تکونای پروانه ای  نشون میدی که  هستی که عزیزترینی که خواستنی ترینی ...
15 شهريور 1394

عکسهای هفتگی

کوچولوی من بابا مسعود جون زحمت کشیدن و یه تخته خوشگل و گچ های رنگی خریدن که هر هفته بتونیم کلی عکسای قشنگ قشنگ بگیریم و تغییرات تورو ثبت کنیم و از بزرگ شدنت حسابی لذت ببریم . میدونم بعدا این عکسارو میبینی و با خنده های شیرینت ازمون دلبری میکنی ...
14 شهريور 1394

اولین دیدار ما و آلوچه

امروز یازده هفته و شش روز از اومدنت میگذره و نوبت غربالگری اول و سونوی ان تی بود چون بابامسعود جون زحمت کشیده بودن و خیلی زود واسم نوبت گرفته بودن خداروشکر اصلا معطل نشدم و سریع نوبتم شد حس و حال عجیب و غریبی داشتم قلبم داشت از شوق دیدنت به شماره میافتاد و بالاخره من دیدمت آلوچه تو کوچولو و بی نهایت  زیبا بودی سالم و وروجک انگشت کوچولوتو تو دهنت میکردی باور نکردنیه نه ؟ اون لحظه از شادی داشتم بال در میاوردم و فقط از خدای مهربون میخواستم که تا آخر دنیا صحیح و سلامت باشی . عزیزدلم شک ندارم که همیشه و همه جا هواتو داره و هیچ وقت تنهات نمیذاره تورو دستش میسپارم که بهترین محافظ و سرپرسته ... ...
12 شهريور 1394

ویارهای عجیب و غریب مامان کیمیا

نخودچی مامان سلام عزیزکم میدونی تمام من بی هیچ کم و کاستی درگیرت شده و هر لحظه ازین سفرقشنگ رو دارم با بودنت سرمست میشم ! شاید واست جالب باشه که با اومدنت من میل عجیبی به خوردن آبدوغ خیار پیدا کردم . از پیتزا و پفک که قبل بارداری کلی طرفدارش بودم فراری شدم . نون بربری و تن ماهی رو هم نمیتونم بخورم حتی تحمل دیدنشونو ندارم !!! خداروشکر هر روز حالم خیلی خوبه اما امان از وقتیکه شب میشه معده م انگار ورم میکنه و اصلا نمیتونم لب به چیزی بزنم حالا انشااله این حال بدم به گفته دکتر بعد از تموم شدن سه ماهه اول رفع میشه .  الهی فدای بابا مسعود بشم که با بد شدن حالم انقد نگرانم میشن و واسم شربتا و داروهای جورواجور میارن عزیزکم میدونی همین حس ...
6 شهريور 1394

لذت چاقی !

هر روز که از خواب پا میشم با لذت دور شکممو اندازه میگیرم و از بزرگ شدنش لبخند رضایتی میزنم ! من که تا چند وقت قبل بخاطر چند کیلو اضافه وزن مدام غصه میخوردم و باشگاه میرفتم حالا که آلوچه کوچولو اومده از بزرگ شدنش لبریز شور و شادی میشم و انگار همه دنیا رو بهم میدن. عجیبه این حس لذت بخش روز به روز بیشتر میشه خدای بی همتای من ممنونم بخاطر این روزای رویایی و لذت بخش ...
1 شهريور 1394