الساالسا، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره
سورنسورن، تا این لحظه: 4 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

السا و سورن

چکاپ و تست تحمل گلوگز

زیباترین هدیه خدا سلام  باورم نمیشه تا چشم به هم زدیم رسیدیم به هفته بیست و چهار عزیزکم از بس که تو خانوم و مهربونی اصلا مامان کیمیا رو اذیت نمیکنی و هر روز عاشقترم میکنی . انشااله به امید خدا ادامه راه رو هم همینطور قوی و شاد با هم ادامه میدیم .  امروز صبح نوبت چکاپ کامل داشتم عزیزدلم چون باید ناشتا بودم  بابا مسعودجون هم بخاطر دل من صبحانه نخورد الهی قربونش برم بعدم با هم رفتیم آزمایشگاه اونجا تازه فهمیدیم که بعلهههه علاوه بر چکاپ؛ تست تحمل گلوکز هم باید انجام بدم. از تو چه پنهون اولش ترسیدم چون واقعا هرکی انجام داده بود  خیلی بهش سخت گذشته بود. بابامسعود جون هم که خیلی از این آزمایش بد شنیده بود بهم گفت میخوای بریم...
30 آبان 1394

این روزها ...

زیر آفتاب پاییزی نشسته ام و فکر میکنم  فکر میکنم  دمادم به تو فکر میکنم دخترکم . به آمدنت . به بودنت . به بوی تنت . به اینکه چه میشود و روزهای آینده چگونه میگذرد ! دست روی شکمم میکشم و باهات حرف میزنم میشنوی دخترکم؟ امیدها و آرزوهامو میشنوی؟ خوابهای طلایی که برای آینده ات میبینم رو تو هم میبینی ! ؟ لبخند میزنم و فکر میکنم  چه خوب است که آمدی چه خوب است که هستی و زندگیمان لبریز نور و عشق شده پر از شادی اصلا انگار زندگیمان رنگین کمان شادیها شده... من و بابامسعودجون روزها رو میشماریم و دقیقه ها رو خط میزنیم به شوق دیدن تو دختر بی نظیر . هر روز واسه سلامتیت از ته دل دعا میکنم هر روز خدا رو به همه مهربونیا قسم میدم که تو غ...
15 آبان 1394

به نیمه راه رسیدیم

دختر قشنگم هیچی نمیتونه من و تو رو از هم جدا کنه هیچ کس نمیتونه من و تو رو ناامید کنه ما با قدرت و شادی تا آخر این مسیر با همیم . خدای بزرگ و مهربون همواره هوای مارو داره و همیشه مواظبمون هست . عزیزترینم هر کی هر چی که میخواد بذار بگه تا ما همدیگه رو داریم تا ما خدا رو داریم چرا ناامیدی؟ چرا اضطراب؟ چرا لذت نبردن از اکنون؟ من شادم من از داشتن تو و بهترین مرد دنیا بی نهایت شادم . من شادم برای داشتن خدای مهربان که حرفهایم را میشنود که مارا میبیند . من شادم برای داشتن این روزهای خوب و شیرین . تو هم شاد باش دخترکم شاد شاد تو هم قوی باش قوی و صبور  چون کوه ... هنوز نیمی از سفرمون مونده و به امید خدا همینطور قوی و شاد تا آخر با هم ادامه میدیم...
5 آبان 1394

نام زیبای تو

دخترکم الهی فدات شم مامان کیمیا بیشتر مواقع تورو آلوچه یا آلوچه کوچولو صدا میزنه و تو یه تکون آروم میخوری این خیلیییی خیلیییی لذت بخشه قربونت بشم... فرشته کوچولو بعد از یه عالمه جستجو و سرو کله زدن با کلی کتاب و سایت از اسمهایی مثل آندیا. نفس. نیکا . النا. مهرسا و سلنا و ... خوشمون اومد و از بین همه این اسمها اسم قشنگ تو انتخاب شد .   ❤️السا ❤️ پرنسس کوچولوی ما .   من و بابا مسعودجون که خیلی خیلی ازین اسم خوشمون اومده چون هم کوتاه و زیباست و هم به نام خانوادگیت میاد عزیزم امیدواریم که تو هم از داشتن این اسم لذت ببری دورت بگردم . بابا مسعود جون مرتب تورو  السای بابا  صدا میزنه و حسابی قربون صدقه ت می...
2 آبان 1394

مادر شدن

ﻣﺎمان ﺷﺪﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺻﺒﺢ ﺯﻭﺩ ﺩﺳﺖ ﺑﺬﺍﺭﯼ ﺭﻭﺷﮑﻤﺘﻮ ﻭﺍﺱ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻧﯽ ﻧﯽ ﺁﯾﻪ ﺍﻟﮑﺮﺳﯽ ﺑﺨﻮﻧﯽ ..... ﻭﺍﺱ ﺻﺒﻮﺭﯾﺶ ﻭﺍﻟﻌﺼﺮ ...... ﻭﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺻﺪﻗﻪ ﺑﺪﯼ .... ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﯾﻌﻨﯽ -....ﻭﺍﯾﺴﯽ ﺟﻠﻮﯼ ﺁﯾﻨﻪ ﻭ ﻫﯽ ﺷﮑﻤﺘﻮ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﻭﻭﺍﺱ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ شکم ﭼﺎﻗﺎﻟﻮﺕ ﺑﻨﺎﺯﯼ ....ﻭﻧﮕﺮﺍﻥ ﭼﺎﻗﯿﺖ ﻧﺒﺎﺷﯽ .... ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﯾﻌﻨﯽ دیدن ترکهای ﺭﻭﺷﮑﻤﺖ .. ﺍﻣﺎﺍﺯﺗﻪ ﺩﻝ ﺑﮕﯽ ﺧﺪﺍﯾﺎﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﺗﺮﮎ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ !! ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﯾﻌﻨﯽ .....ﺷﻤﺮﺩﻥ ﻫﻔﺘﻪ ﻫﺎ ﻭﺗﯿﮏ ﺯﺩﻥ ﺭﻭﺗﮏ ﺗﮏ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﺬﺭﻥ ...... ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﯾﻌﻨﯽ ... ﯾﻌﻨﯽ ﺻﺒﻮﺭﯼ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺯﺧﻮﺩﮔﺬﺷﺘﮕﯽ .... مسئول ﻣﯿﺸﯽ ﺩﺭﺑﺮﺍﺑﺮ ﻫﺪﯾﻪ ﺧﺪﺍ ....ﺻﺒﻮﺭﻣﯿﺸﯽ ﺩﺭﺑﺮﺍﺑﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺭﺩﺍﯼ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﻭﺑﯿﺮﻭﻧﯽ .... ﺍﺯﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﮕﺬﺭﯼ ﺑﺎﺑﺖ ﺳﻼمتی ﻓﺮﺷﺘﺖ ... ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﯾﻌﻨﯽ ... ﺳﻮﺯﺵ ﺳﺮﺩﻝ ....ﺍﻣﺎ...
1 آبان 1394

سونوگرافی آنومالی

سلام پرنسس کوچولوی خوشگلم  امروز هجده هفته و پنج روز از سفر قشنگ ما با هم میگذره . بالاخره بعد کلی انتظار نوبت سونوی هدفمندت رسید و عصر من و بابایی با خوشحالی خیلی زیاد راه افتادیم به سمت دیدن شما   تا نوبتمون بشه بابایی واسم موز خریدن چون باید چیز شیرین میخوردم تا خوب وول بخوری عزیزکم. قبلشم تو خونه کلی خرما و مربای به خوشمزه خورده بودم . بابامسعود جون خیلی مشتاق دیدنت بود من هم همش واسه سلامتیت آیه الکرسی میخوندم الهی فدات شم بالاخره رفتیم تو اتاق سونو خانوم دکتر خیلی مهربون و خوش اخلاق بود و با حوصله به همه سوالا جواب میداد به بابایی اجازه داد با گوشی فیلم بگیره بعد هم تمام اعضای بدن کوچولوتو با دقت بررسی کرد خدارو هزار بار ش...
28 مهر 1394

ممنونم خداجون

سلام مسافر کوچولوی عزیزم  امروز هفده هفته و سه روز از سفر قشنگ من و تو باهم میگذره سفری که لحظه لحظه ش واسم شیرینه دوست دارم لحظه به لحظه شو قاب بگیرم و ثبت کنم واقعا این لحظات عاشقانه با هیچ زبونی قابل توصیف نیست ! عزیزکم بالاخره بعد کلی انتظار امروز تکونای قشنگتو احساس کردم بیشتر شبیه در زدن بود انگار داشتی به مامان کیمیا سلام میکردی و ابراز وجود میکردی الهی فدات شم ... لحظه ای که فکر کنم هیچ وقت از ذهن و خاطرم پاک نشه عزیز بی همتای من   
19 مهر 1394

منتظرلگدهای آلوچه

سلام نفسم   این روزای رویایی پاییز تند و تند داره میگذره و من و بابا بی صبرانه منتظر احساس کردن تکونای محکم تو وروجک هستیم . مخصوصا بابامسعودجون که همش میپرسه هنوز وقتش نشده ؟ هنوز وقتش نشده ؟ آخه میدونی بابا خیلی دوست دارن که باهات صحبت کنن و تو با لگدهای محکمت به حرفاشون واکنش نشون بدی عزیزدلم البته قبلا هم بهت گفتم چند هفته ای هست که زیر شکمم انگار نبض داره و گاه و بیگاه احساسش میکنم اما فکر میکنم هیچی لذت بخش تر از روز به روز بزرگ شدنت و محکم شدن ضربه هات نباشه عزیزکم لحظه شماری میکنم که بیام و از حس قشنگ تکون خوردنات بنویسم ... تا همیشه عاشقتیم همییییییییییشه ...
14 مهر 1394